تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

امید دل مامان و بابا

تا تا

  این شبها دخترک در کمد دیواری را باز میکند و اشاره میکند به چادر نماز خاله که قایم شده از دست دخترک لای لباسها و میخواند: تا تا ...(همون تاب تاب عباسی خودمان) نیم ساعتی باید تابش دهیم وگرنه.....!!!! از اونجایی که دوست دارد همه کارهایش را دسته جمعی انجام دهد: غذا خوردن، تلویزیون دیدن، کتاب خواندن و... تاب بازی که می کند با اشاره دست همه را دعوت میکند داخل چادر که بیا باهم تاب بخوریم!!!! پ.ن: اولین بار خاله آسیه با این چادر تابش داد. از هول اینکه با دیدن چادر تاب نخواهد قایمش کرده لالی لباسها. فسقلی اما جایش را فهمیده و هروقت هوس تاب کند کمد دیواری را باز میکنه و به لباسها اشاره و میزنه زیر آواز: تا تا ... ...
30 مرداد 1392

بالاخره در اومد...

بالاخره این دندون ششم دخترک با سختی ها و مصائب زیاد از لثه هویدا شد. از الان دارم غصه 20 تا دندون دیگه را میخورم که دخترکم باید برای هر کدوم اینقدر مریض بشه و درد بکشه... یاد این آیه قرآن میوفتم که" ما انسان را در سختی آفریدیم"... سن در اومدن دندون ششم: یک سال و چهار ماه و شش روزگی
26 مرداد 1392

عکسهای ماه پانزده و شانزده

امروز دخترکم شانزده ماهش تمام میشود. بالاخره بعد از چند هفته زودتر بیدار شدم و وقت کردم حجم عکسهاش را کم کنم و بذارم تو وبلاگش که یادگاری بمونه جمعه عید فطر/این بافتنی را خاله و مامان بزرگ و عمه ام و خلاصه کل فامیل پارسال بافته بودن براش ولی خیلـــــــــــــی گشاد بود دیروز میخواستم بشکافم براش که تنش کردم دیدم برای امسالش اندازه است حمام در اوایل شانزده ماهگی   ماست خوری در اوایل شانزده ماهگی بالا رفتن مهارت نردبان نوردی وروجک بازی با بابایی این همون ستون مصلی است که به من هم میگفت بیا بشین!!!خودش هم به زور جا شده   پرت...
19 مرداد 1392

این روزهای آخر شانزده ماهگی

گل خوشگل مامان این روزها اتفاقات زیادی افتادن: سخت ترینش مریضی ات بود: اسهال و استفراغ شدید همراه کمی تب که شکر خدا تبش زود قطع شد ولی اون دوتا تا دیشب هنوز ادامه داشت. من که فکر کنم به خاطر دندون هات باشن آخه دوبار دیگه هم اینجوری شدی که یه هفته بعد از مریضی ات دندون در آوردی. بمیرم که اینقدر سخت دندونهات در میان بعد هم اینکه مامان بزرگ و بابا حسین رفتن یه مسافرت یک ماهه و برای یک ماه نمی بینیشون دیشب که رفته بودیم خونشون با عمو سجاد افطار کنیم. بهت میگفتیم مامان بزرگ کو؟ باباحسین کو؟ با یه حالت ناراحتی میگفتی کو؟ نیس (کاش ازت عکس و فیلم گرفته بودم خیلی ناز میگفتی) اتفاق دیگه اینکه خیلــــــــــــــــــــی با خاله آسیه رفیق شدی. اونجا ...
17 مرداد 1392

هووووووووووووورا 181*** هووووووووووووورا 14

با افتخار و خوشحالی زیاد رتبه بسیار خوب دایی محمود عزیز را اعلام میکنم: 181 رشته ریاضی منطقه 1 درضمن رتبه درخشان عمه حسنا(دختر عموی بابا صدرا): 14 علوم انسانی منطقه 1 به افتخارشون دست و جیغ و هورای بلند پ.ن: پست "مصائب یک دایی کنکوری" که یادتون میاد؟ خوشحالیم که با وجود این فسقلی ما رتبه داداش گلم خوب شد.         این پست جهت اطلاع دوستانی است که پیگیر کنکور دایی و دعا گو بودند. ...
12 مرداد 1392

الا و من احب علی...

متن زیر خلاصه ای از صحبتهای حاج آقا علوی تهرانی در شب 21 رمضان سال92 در مسجد امیر(ع) است. سعی کردم خوب گوش بدم که بتونم بنویسم. صحبتهای جالبی بود برام... مرگ سختیهای زیادی داره: اولین سختی استهزاست. اهتزار همان حالتهایی که قبل از اینکه روح از بدن خارج بده به شخص دست میده. این حالت اهتزار  اینقدر سخته که اطرافیان فکر میکنن به شخص حالت مستی رخ داده. به استناد روایات کمترین این سختیها 1000 تا و بیشترین آنها3000 تاست.کمترین تاثیر این سختی ها مثل اینه که 100ضربه شمشیر به بدن زنده زنند و بیشتیرین هزار ضزبه شمشیر یک نمونه این سختی: روایتی از امام  صادق(ع): حضرت موسی(ع) خیلی راحت در بین انبیا جان دادن. با بوییدن یک میوه بهشتی جان دادن....
9 مرداد 1392

دختر 15 ونیم ماهه و رمضان

الان که دارم مینویسم خواب چشمهام را گرفته و به زور باز نگهشون داشتم. آخه این روزهای ماه رمضان دخترکمون حدود ساعت 1:30-2 نصفه شب زودتر نمیخوابه!!!!یعنی از حوالی ساعت 12 و خورده ای میریم که بخوابیم همه چراغ ها خاموش میشن و همه جا ساکت ولی خوب خواب هنوز تو چشمهای تسنیم نیومده کلی بازی میکنیم و عروسکها را میاریم و صداهاشون را تمرین میکنیم. بعد عکسهای تو موبایل را باهم میبینیم و...بعد از کلی تلاش بالاخره دخترک یه خمیازه میکشه و ما مسرور حدودا نیم ساعتی از اون خمیازه طول میکشه تا بخوابه. باز خونه خودمون بهتره اگه خونه مامانی اش باشیم که دیگه نگو چند بار میره تو همه اتاقها سرک میکشه با خاله ها و دایی و مامانی و بابایی اش بازی میکنه بعد دوباره برمی...
6 مرداد 1392

کلامی از امام کاظم عزیز

سلام دخمل جونم!!!! خیلی وقت بود درگیری روزگار اجازه نداده بود برات بنویسم اما یه اتفاق زیبا باعث شد دست به کیبورد بشم و چند خطی بتایپم من و مامانت همیشه دوست داشتیم بچه هامون اهل آتیش سوزوندن و پر جنب و جوش باشن،خدای مهربون هم به دل ما نگاه کرد و شما گل ما رو پر جنب و جوش قرار داد،دیشب قسمت شد و سه تایی رفتیم نمایشگاه قرآن!!!افطار رو خوردیم به همراه شما بعد که داشتیم میرفتیم سمت نمایشگاه یه روایت زیبا از امام کاظم دیدیم که امام فرموده بودند هرچقدر کودک در دوران کودکی پر جنب و جوش  باشند در بزرگسالی بردبار تر میشوند!!!!چند دقیقه ای با مامان در مورد این حدیث صحبت کردیم و رفتیم تو غرفه ها!!! تا رسیدیم به جایی که خدای بزرگ خواست منو ...
5 مرداد 1392
1